ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

تولد یک زندگی

جواب ازمایش مامان

 سلام ناز مامان وبابا خوبی  ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز نهم مهر  مصادف با هفته ای دهم به وجود اومدنته عسیسم دیروز حال مامان خیلی بد بود  همش بالا می اوردم وسردرد  وحشتناک  وفشار مامان خیلی افت کرده بودو لرز داشت  زنگ زدم بابا از سر کار اومد  طفلی خیلی نگران شده بود همش میگفت ما نخوای بچه کی رو باید ببینیم  تو اون حال بدم باید این اقا بابای شما رو هم اروم میکردم  عجب  بهش گفتم  حاضرم تحمل کنم اما بچمون سالم باشه  خلاصه  رفتیم جواب ازمایش رو گرفتیمو  اومدیم خونه  اخرش خوابم برد سر شبی  تا امروز صبح که ساعت نه اماده شدم رفتم پیش دکترت  تا ساعت یازده ونیم منتظر تا نوبتم بشه  که یهو دیدم  بابا روبروم وایستاده اخی نازی دل نگران مامان بوده ترسیده حال...
2 آبان 1392

خبر پدر شدن، آغاز ماجرا

این وبلاگ را برای مرور  وقایع زندگی کودکم از بدو تاسیس! (شنیدن خبر بارداری همسرم) تا زمان افتتاح ( تولدش) و بقیه مراحل رشد و نموش گشودم .یک مرورگر خاطرات که در آن منو همسرم به اتفاق   ،از احساس و حوادث زندگی نوشکفته خودمان تا نورستگی و نوشدگیش  خواهیم نوشت. شروعش هم مصادف شد با گرفتن خبر باردار بودن همسرم که همین امروز تلفنی دریافت کردم . و من هم به یمن این خبر یکی از کارهایی که نصفه شبی دست به اقدامش شدم همین تشکیل وبلاگ است که اولین چیزی باشد که سند میزنم به نامش یک جا ، تا چه زمان خودش اینجا بتواند بنویسد از خودش. چه خیال شیرینی .....چرا که  نه! برای همین هم  از جمع بستن افعال خودداری کردم تا هر طور که خواستیم بنویسم و مطمئنم که او ...
2 آبان 1392

روزای بهتر

بعد دو روز از خبر بارداری همسرم ،تعداد بیشتری از اطرافیان از این موضوع مطلع شدن که مارو هم بعضا از الطافشون بهره مند کردن که تبریک بابا و از این حرفا... یه طرف مغز من خوشحاله از این موضوع و طرف دیگه اش همچنان نگران!! نمیشه نگرانی نداشت خب.  چیزی که بیشتر از باردار شدن یه خانوم مهمه سلامت دوره بارداری و حفظ جنین در طول دوران بارداریه ...بقیه مسائل مثل مشکل دار نشدن بچه و غیره و غیره هم که اضافه بر مسائل دیگه موجب نگرانی آدم (در اینجا پدر) میشه. من و همسرم چون رابطه فامیلی نزدیکم داریم هردومون مقداری نگران این مسئله و تاثیراتشم هستیم البته  اقدامات مشاوره ای قبل ازدواج انجام شده و همه چی مارو خاطر جمع کرده که با الطاف الهی نباید نگران چیزی خاصی...
2 آبان 1392

تولد مادر کنجد!

پست امشبم رو در دوری از همسرم و به یاد او می نویسم . اگر اشتباه نکرده باشم هفته 5 بارداری همسرم باید باشد  و فرزند ما بگفته اسناد و شواهد در حد یک کنجد است !! آخی کنجدک من در حال رشد و نمو در درون وجود همسرم است  او هم از من دور و فرسنگها فاصله بین ماست . امشب شب تولد مادر کنجد است (بالاخره یکجوری باید صدایش کنم این بچه ریزه خودمونو ) و ما هم کنار هم نیستیم . تولد یک تاریخ است . ضامن چیز خاصی هم نیست یعنی قرار نیست با یک تاریخ یک نفر معنا شود ولی  بهرحال این قضیه یکجوری برای همه ما مهم شده و بهش اهمیت میدیم . برای عزیزانمان برنامه ای ترتیب می دهیم و یا حداقل با تبریک گرمی نشانش میدهیم که چقدر برایمان مهم است .   سادگی یک زندگی در ساد...
2 آبان 1392