ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

دزدیده شدن طوسیا(کاسکو) از خونه مون

1393/1/20 16:23
458 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان وبابا

این روزا اصلا حال ومامان وبابا بخصوص بابا خوب نیست   هر وقت یادم میاد دلم میگیره وگریه م میگیره 

بزار از اول تعریف کنم

جمعه 15 فروردین با بابا رفتیم تهران موزه گردی و اینکه یکی از دوستان دعوتمون کرده بود به خونه اش ماهم رفتیم  اما بعد از اومدنمون  متوجه شدیم که طوطی مون رو  از خونه دزدیدن  (کاسکو بود)شوک بدی بود   اخه خیلی شیرین بود تو که میدونی  چقدر حرف میزد وشیرین زبونی میکرد همه عاشقش بودن چه اینجا  چه خونه مامانی عزیز

 

اما با وجود بودن مامان بزرگ و بابا بزرگت(پدر ومادر بابایی)   که خونه بودن ، اومدن  و بردنش  آخرش هم نفهمیدیم چطوری دزدیدنش  بابابزرگت درست نمیگه چیکار کرده  پلیس  گفت یا آشنا بوده  وکلید داشته (که این  حل مسئله منتفیه ) یا در حیاط باز بوده  (که این حتما شدنیه  چون بابا بزرگت از این کارا زیاد میکنه وقتی میره خرید هزاران بار هم بابا گفته بهشون اما ترک عادت  موجبه  ......) واین مشکل وناراحتی به وجود اومد 

طفلی بابا خیلی ناراحته  منم همینطور، اما بابا از چند ماهگی باهاش بوده وحرف زدن بهش یاد داده  تا الان  که هفت سال میشه  دروغ نیست بگم  داغونه  آخه  روز سوم دیدم رفته خر پشته داره گریه میکنه هنگ کردم  منم گزیه کزدم  آخه نمیدونی چه شیرین زبونی بود

مگه جرات داشتیم بریم سمت دستشویی بلافاصله میگفت (میری دستشویی بعد میخندید )

یادتش داده بودم که بگه صبا کجا بودی ..... دایی حسن رو صدا میزد ومیگفت حسن حسن من زن میخوام  ...... شعر میخوند  "ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی ..... هرکه با بنده در افتاد ور افتاد .... توانا بود رو میخوند  ...تا از پله ها میومدیم بالا میگفت سلام علیکم  یا الله 

وخیلی حرفای دیگه  به موقع جواب دادنش  و.........

مدام با خودمون میگیم الان چیکار میکنه  پیش کی داره شیرین زبونی میکنه 

امروز پوران خانوم زنگ زد اونم کلی ناراحت بود ومیگفت خدا لعنتش کنه انشااله  هرکی میشنوم ناراحت میشه وبهمون حق میده

بابا همیشه میگفت این باید برسه به پسرم اون ازش مراقبت کنه که دزد ..... این آرزو رو ازمون گرفت

فیلمای طوسیا هست(اسمش این بود)  بزرگ شدی بهت نشون میدم

من همش نفرین میکنم دزد رو  ..... دیگه دستمون  بهش نمیرسه به نظرت میرسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

 به بابا میگم بیا دوباره یه جوجه شو بگیر میگه نه شاید خدا این رو گرفته   تا جوجه خودم بیاد پیشم  دلبستگیم یه معنی دیگه پیدا کنه   .... آخه بابا همش بهش میگفت پسر بابا جیگر بابا  اونم یاد گرفته بود تا بابا رو میدید اینا رو بهش میگفت ..... خودم هر وقت دلم میگرفت میرفتم باهاش حرف میزدم  انقدر ناز بهم نگاه میکزد و به حرفام گوش میداد  گاهی به حرفام میخندید  ..... گاهی میگفت اوووووووووووو.....یا میگفت نه بابا .........بسه دلم بد جور گرفت 

خلاصه ی کلام  جاش خیلی خالیه اگه بود همبازی خوبی میشد برات عزیزم.

منتظریم تا تو زود بیای دنیامونو قشنگ کنی . بوس

امضاء : مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)