ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

روزای سخت مامان

1392/11/28 22:28
329 بازدید
اشتراک گذاری

 

 سلام عزیز  مامان وبابا 

دیروز سونو داشتم خوشحال که میخوام ببینمت حس شیرینی که هر مادری آرزوشو داره  کلی منتظر شدیم تا نوبتم شد این بار بابا رو نذاشتن بیاد داخل کلی بابا صحبت کرد که این حق پدر  که بیاد داخل وهم کنار همسرش باشه وفرزندش رو ببینه اما نذاشتن دیگه  اخه این بار دکی گفت برید اینجایی که میگم 

خوشگل مامان وبابا شما وزن گرفته بودی قلباز 735 گرم اومد بودی 1086 گرم کلی خوشحال شدم با اینکه دکی سونو گفت خیلی ریزی  از هفته بارداریت  اما من خوشحال شدم که وزن گرفتی تو این هجده روزه تشویق

شما الان 29 هفته و4 روزت قربونت برم

--------------------------------------------------------------------------  این قسمت خوب ماجرا بود  حالاساکتناراحت

اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااسترس

قسمت استرس دار دیروز توی سونو تو وکلیه مامان

مایع(یا همون آب دور شما که توش شناوری) امنیوتیک  کم شده و شده 86 که خیلی کمه  اگه خدایی نکرده کم بشه شما باید زودتر بیای پیش ما وتو دستگاه باشی  گریهههههههه اما مطمئنم  اینطوری نمیشه  سعی میکنم به حرف دکی کنم و مایعات به زور بخورم وکمی شیرینی های طبیعی  تا مثل وزنت درست شه بلههههههههههه پسرم خدا باماست

حالا نوبت کلیه مامان رسید ، یادته گفتم سنگ بارداری گرفتم حالا بعد چند وقت کلیه مامان خیلی ورم کرده که خطرناکه یعنی هیدرونفروزش به گرید 4 رسید که برای یه خانوم باردار جای خیلی نگرانی که  احتمالا مامان  باید بستری شه  امروز عصر مشخص میشه

تمام نگرانی من تویی عسیسم

خدایا مرا دریاب وبه من آرامش عطا کن  تا از سنگ لاخه های این جاده دراز  وپر از شیب سالم عبور کنم

امین

 

 

امضاء : مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)