آخرین لحظات 9 ماه انتظار، شروع دردهای زایمان و کلی اضطراب
سلام پسرک من ،عشق بابا و مامان الان که در حال نوشتن این پست هستم ساعت 3 بعد از نیمه شب و به شکل صحیح ترش 3 بامداد روز 25 فروردین هست . تازه از بیمارستان اومدم و تو و مامان رو با هم در بیمارستان به امید خدا و پرسنل بیمارستان تنها گذاشتم به این آرزو که اگه خواست خدا باشه فردا بتونم تو رو با مامان جداجدا در آغوش بگیرم . هیچ میدونی امروز که واردش شدیم روز تولد بابا هم هست و اگه تو امروز به دنیا بیای روز تولدت با بابائی یکی میشه ...وای تصورشم برام ممکن نبود پیش از این ...البته هر وقت که میخوای بیای به سلامتی بیای روزش مهم نیست ولی انگار خودت دوست داری بیشتر شبیه بابا بشی . امروز مامان یکی دو هفته زودتر از موعدیکه سون...
نویسنده :
باباو مامان ایلیا
4:02