ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

دست نوشته مامان

1392/8/2 19:17
503 بازدید
اشتراک گذاری
امروز مصادف با میلاد  امام رضا  و26 شهریور  ماه 1392

این اولین دست نوشته  منه  برای تو   واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم  از قبل از متوجه شدنم به اینکه تو  رو خدا داد بهمون یا وقتی که متوجه شدم اومدی تو دل مامان 

از روزی مینویسم که متوجه شدم تو توی وجودم شکل گرفتی  با گریه اومدم پیش مامانی عزیز  طفلی خیلی ترسید تند نمازشو تموم کرد وهی میپرسید چی شده اتفاقی افتاده؟ اما من اصلا نمیتونستم حرف بزنم  خاله فاطمه از صدای مامان بیدار شدو با چشمایی ترسون بهم نگاه میکرد وقتی اون فهمید قضیه چیه مامانی عزیزت رو روشن کرد  اصلا باورم نمیشد خدا تو رو بهم هدیه داده   تا وقتی رفتم آز بارداری دادمو جوابش رو خاله مریم رفت گرفت وقتی در سالن رو باز کرد ناراحت بود وا رفتم گفتم پس اشتباه کردم  رفتم تو اتاق تا برگه ازمایش رو ازش بگیرم پشتش بهم بود گفتم بده ببینم برگشتو جیغ زد گفت شما پنج هفته است که مامانی مامان کوچولو  موندم باورم نمیشد  واقعا خدا تو رو بهمون هدیه داده  باشه   خلاصه تو ناباوری  وقتی ظهر بابایی محمدت اومد مامانی عزیزت بهش گفت داری دوباره پدر بزرگ میشی رو کرد به خاله مریمت با ناباوری گفت اره  هههخخخخ  هیچ کس فکر نمیکرد من مامان شده باشم  وقتی بابافهمید من نینی دارم برگشت گفت برو بابا شوخی نکنین  گفتم بابا به جون خودم من نینی دارمااااااااااا  هی وای من اصلا باورش نمیشد  دایی هاتم همین طور ذهنشون به طرف خاله ات کشیده میشد (گرییییییییههههه  اخه چرا؟)  همه می گفتن تو خودت بچه اییییییییییییییییی  نیست مامانت  ته تغاریه فکر  میکردن همین طوری میمونه هههخخخخ

حالا بریم سراغ زمانی که به بابا جونت خبر دادم  زنگ زدم بهشو کلی اذیتش کردم بعد بهش گفتم داری بابا میشی برگشت بهم گفت برو گمشو شوخیت گرفته  اییییییی عصبانی شدم دم دستم بود جف پا میرفتم تو دلش  هههخخخ  خلاصه که مامان هر چی قسمو به جون تو به جون من خوردم باور نکرد که نکرد گوشی دادم به خاله مریم اونم هرچی زور  زده بابا باورش نشد  اخرش دست به دامن مامانی عزیزو بابایی شدم  تا بلاخره  اقا بابای گرامی باورشون شد   (تازه برگشته به مامانی عزیزت گفته اخه چطوری  مامان شده این بچه ای ما ؟ عجبببببببببببببب)

خوب گلم  این هم از حرفای من از اولین روزی که متوجه شد شما اومدی تو دلش  اما خدایی از وقتی اومدی تو دلم داری اتیش میسوزونیا  همش مامان حالت تهوع داره بی میل به غذا  از خدا تو این روز عزیز میخوام عاقبت بخیر بشی وسالم وسلامت بیای تو بغلم  تا ساله دیگه انشااله تو میلاد امام رضا باهم سه تای بریم حرمش  اخه که دلم لک زده برم حرم اما انقدر شلوغه   و زاِِِئر اومده ادم  ترجیح میده  از همینجا  سلام بده به اقا  خوب دیگه برای امروز بسه  جناب عالی باعث شدی زیر دلم درد بگیره بهله  بوسسسسسسسسسس هوارتا


امضا :  مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)