به قول بابا اولین عکس نینی ما
هههخخخ بابات خیلی استرس داشت پر واضح بود که داره خودشو به کوچه ای علی چپ میزنه که چی من استرس ندارم اما مامان اروم بود حتی به بابای گفتم که خدا کنجدمون رو تو ماه برکتش داده مطمینم که سالمه بچه ای ما سالم به دنیا میاد .اون لحظه ای که دیدمت اشک تو چشام جمع شد به خصوص که دکتر مانیتور رو به طرفم دادم قلب کوچولوتو بهم نشون داد بابا دستم رو فشار دادو همش خدا رو شکر میکرد اون لحظه دعا کردم خدا این لحظه رو برای همه بیاره
حال مامان از دیروز بدتر شده اخه باز اسیده معده اش زیاد شده ونمیتونه ضد اسید بخوره به خاطره تو جیگرم یه کوچولو هم لرز دارم
امروز رفتم ازمایش خون وادرار دادم هههخخخ خانوم بهم گفت تو مامان شدی؟ گفتم اره نیشم باز شد اما گفت خیلی کوچولویی چقدر ریزی ایییییییییی حرصم گرفت
مگه ادمای ریز مامان نمیشن عجبببببببببببببببببببببببببببببببببببب
با خودم میگم الان تو چه حالی هستی کوچولوی ۳۷میلی متری من
امضا:مامان