پایان آذر و آغاز دی
در این روزهای سرد آغازین زمستانی ، شازده پسر من تقریبا بیست و یکمین هفته زندگیشو داره داخل رحم گرم مادرش میگذرونه ... بهترین جای دنیا ، امن ترین جای دنیا ...جائی که انسان وقتی از اون خارج میشه و از زندگی درون رحمی فاصله میگیره و در دنیای بیرون قدم میگذاره و بزرگ شدن رو تجربه میکنه تازه قدر وقیمتش رو میفهمه و همواره هم در حسرت اون خانه گرم و امن باقی میمونه.
از این فلسفه بافی های کم فایده که بگذرم میخوام نگاهی به چند روز اخیر بندازم و از دو رویداد این هفته عکسی و اشاره ای بیارم و اونهارو به تقویم وبلاگی پسرم اضافه کنم . یکی شب چله ای که گذشت و یکی هم روز اربعین که الان تو ساعات پایانیش هستیم .
هردوی اینها برای من و مامان مهم بود چون تفاوت مهمی با سالهای قبل برامون داشت و اون هم درک حضور نی نی عزیزمون در کنارمونه ...و همین هر روز رو به روزی متفاوت تر از روزهای مشابهش در سالهای قبل برامون کرده .
شب چله رو اینبار در حالی گذروندیم که پسرم حضورش رو در داخل وجود مادرش برامون قشنگتر کرده بود . اگه خدا بخواد سال دیگه رسما شب یلدا رو سه تائی جشن میگیریم . امیدوارم واسه همه مردم بخصوص مادر و پدرای جوونیکه منتظر یا در کنار کودکشون هستند ایام پر سعادتی بوده باشه.
امروز هم روز اربعین بود . سالهای ساله که خانواده مون در همچین روزی بنا به خواسته و نیت مادرم اقدام به نذری دادن میکنیم . این نذری آش رشته است و مادرم به نیت سلامتی من در دوران بارداریش نذر کرده بوده و هر ساله توی ایام محرم و عزاداری ادا میکنیم . البته چند سالیه که بخاطر کهولت و زمین گیر شدن مادرم دیگه رونق و گستردگیه سالهای قبل رو نداره . سالهایی که فامیل و همسایه ها یه جورائی همراهیمون می کردند و دور هم جمع میشدیم و تا یکی دوتا کوچه اطرافمون نذری پخش میکردیم . فضای معنوی و صمیمانه قشنگی بود . .اما چند سال اخیر فقط من و همسرم سعی میکنیم برای ادای دین مادرم و رضایت خاطرش ،این نذری رو در ابعاد کوچیکتر و دوتائی انجام بدیم و چند تا خونه اطراف و همسایه رو هم بیشتر شامل نمبشه . امسال این نذری دادن حس جدیدی داشت. بخاطر توصیه پزشک ،همسرم نمی تونست فعالیت سختی داشته باشه و باید استراحت نسبی میداشت .به همین خاطر مونده بودم که این نذری رو چطوری ادا کنیم که اذیت نشه چون خودش هم علاقه و اصرار داشت که در انجامش حضور داشته باشه و حالا که یک کوچولو رو توی وجود خودش حمل میکرد دوست داشت این حس زیبای معنوی رو با فرزندش تجربه کنه . منم مایل بودم نذرمونو به یک صورتی بتونیم ادا کنیم هرچند کوچیک و مختصر.
خلاصه از یکی دو روز قبل مقدماتشو مهیا کردم و پخت و پزمونو انجام دادیم و امروز به یاری خدا نذرمونو ادا کردیم وبا حس خوب مادرانش ،همسرم زحمت زیادی کشید و خداروشکر مشکلی هم براش پیش نیومد . اینم دو تا عکس فتوژنیک از کاسه های نذری آش . تا سال دیگه هم خدا بزرگه و با اومدن پسرم اونم تو نذری مامان بزرگش سهیم میشه .
انصافا هن خوشمزه شده بود . دست مامان پسرم درد نکنه !
امضا : پدر