ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

سیاه سفید بودن بارداریم

1392/9/8 11:29
299 بازدید
اشتراک گذاری

امروز جمعه هشت اذر و هجده هفتگی تو گلم

سلام گلم خوبی  سونو های اخیر که میگه خدا رو شکر شما خوبی 

ششم اذر عمو ی بابا فوت کرد خبرش رو ساعت سه صبح دادن  مامان گوشی رو برداشت

از خواب پریدم  وگوشی رو برداشتم  صدای جیغ وگریه میومد خیلی ترسیدم  اعظم دختر

عموی بابا هی صدام میزد وگریه میکرد وبابا رو میخواست با ترس گوشی رو دادم به بابا

طفلی خواب بود  چنان از خواب پرید وقتی صداش کردم  وقتی گوشی رو قطع کرد مونده بود

چیکار کنه  میخواست تنهایی بره که من نذاشتم وباهم رفتیم  منم درد داشتم اما رفتم

وقتی اونجا رفتیم حال بابا بد شدو گرفتنش تا به خودش اومد  یاد من افتاد  خاله پانی کنارم بود

با آب قند حالم بهتر شد  دیگه تا نه وربع اونجا بودم وقبل از آوردن جنازه عمو اومدم  خونه  از عصر حالم بد

شد اما بعد دوساعت بهتر شدم  گفتیم احتمال  استرس وترسی که  بهم وارد شده این طوری

حالم بد شده  اما دیروز عصر به حالت مرگ افتادم  وحشتناک بود خیلی  به طوری که داد میزدم

بابا رو صدا میکردم  تازه از تهران اومده بودیم رفته بودم آز غربالگری تو رو بگیرم  بابا همش میگفت

تقصیر من بود بردمت چون تو استراحت مطلق بودی نباید میبردمت خلاصه که هر لحظه درد وناله های

من بیشتر میشد  گریه وناله هم بیشتر طفلی بابابزرگت (پدر بابا) ترسیده بود  اخه مامان عادت 

نداره وقتی درد داره کسی بفهمه ونگران بشه  یا ناله بزنه   خلاصه که بابا زنگ زد دکتر مامان

اونم گفت یه مسکن بهش بده وبیارش پیش خودم  با چه حالی رفتم بماند  چی کشیدم بماند

وقتی رفتیم گفت ببرش بیمارستان کمالی اونجا واقعا درد بی کسی رو حس کردم بابا رو نذاشتن

بیاد ومن با اون درد تنهایی باید راه میرفتم  اون هم  ازمایش ادرار وسونو داد  انجام دادیم  قبلش

پرستار، مامانو معاینه کرد  وقتی جواب ها رو بردم پیش دکتر بیمارستان گفت خوبه  فقط استراحت

مطلق  خدا رو شکر رفتیم پیش دکتر خودم اونم دید گفت باید بری سونوی کلیه گفتم چرا گفت

به خاطر خونی که تو ادرارت هست  گفتم اما دکتر بیمارستان گفته چیزی نیست  اما دکی گفت

زیاد ربطی به  معاینه نداره خلاصه دوباره سونو و اونجا مشحص شد کلیه سمت راستم  سنگ داره!!!ناراحت

خیلی سخت بود دیروز .

مامان نه میتونه راه بره  هم که باید تحمل کنه وراه بره برای  سنگش،  برای مامان

دعا کن عسیسم

لحظه ای که تو بیمارستان صدای قلبت رو شنیدم خیالم راحت شد که تو سالمی و این خبر بهترین هدیه خدا بهم

بود.

  دردا رو به خاطر تو تحمل میکنم  عسیسم فقط برام دعا کن.

 

امضا: مامان

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله
9 آذر 92 19:34
مامانی وب دختری آپ شده بدو بیا.....................................
مامان نی نی کوچولو
15 آذر 92 0:12
سلام مامانی تسلیت میگم انشاالله غم آخرتون باشه.خیلی مواظب خودت باش البته خدارو شکر که حال نی نی خوبه ولی وقتی استراحت مطلق هستی اصلا نباید به خودت فشار بیاری خدا بهت رحم کرده عزیزم. ---------------------------------------- پاسخ سلام گلم ممنون غم نبینی انشااله اره واقعا خدا بهم لطف داشت بوس