ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

تولد یک زندگی

شروع خرابکاریها!

1393/8/6 21:50
164 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان وبابا

 

الان شما لالا کردی ومن وقت این رو پیدا کردم تا برات بنویسم گر چه شما به کیبورد لپ تاپ صدمه زدی دیشب و دکمه های G و F رو از جاش دراوردی .تقصیر باباته خب ! این چیزاکه مال بازی بچه ها نیست!

تو این هفته هم مثل هفته های قبل شما بخاطر دندونی که در آوردی کمی بیتابی و بدخواب شدی . گاهی هم فین فین میکنی سرت داغ میشه که منو نگران کرده ولی میگن از دندوناته و نباید نگران باشم . چون هوا هم تو این هفته سرد شده بود دلواپست بودم نکنه سرما خرده باشی. تازه الکی هم سرفه میکنی برای جلب توجه !!!

ازاینا که بگذریم تازگیا کارای تازه یاد گرفتی که باعث شده منو بابات کلی ذوق کنیم . چند روزه که میتونی کلمه های دد ،بب ،نن یا مما رو بگی که این گفتن بب  خیلی به مذاق بابات خوش اومدهبغل

.اما شما سینه خیز میری وخودت رو به چیزایی که دوست داری میرسونی خیلی باحال میخزی  باسنت رو میبری بالا و یه فشار به دستت و حرکتت شبیه کرمه هههخخ

تو روروئکت هم که فرفره شدی و هی ازاین سمت خونه میری اون سمت وکلی خراب کاری میکنی نمونش شکستن مجسمه روی باند تلویزیون هستش .یا میای تو اشپز خونه کیسه زباله تو سطل زیاله رو دنبال خودت میکشی  یا میری سمت دسته دیگه بخار . یه دفعه که داشتی مینداختیش که بابا جیغ بنفش کشید که من از جا پریدم چه برسه شماخطا

اینکه میری سمت در راه رو و قد بلندی میکنی که در رو باز کنی و بری بیرون هههخخ خیلی هم تلاش میکنی اما فایده نداره پسری  هنوز چوچولویی

و اینکه دستت رو تو پریز تلفن میکنی وما اومدیم چسب زدیم مثلا شما بهش دست نزنی دیدیم روز بعدش همش کندیش  عجب بلایی شدی مامان

دیگه اینکه کاملا مسلطی به نشستن و دیگه نگران نیستم که یه دفعه کج بشی و بیوفتی

با تعجب به شعله های آتیش بخاری نگاه میکنی انگار داری چیزی رو کشف میکنیی ه ه ه

دیشب بردیمت پیش دکترت گفت یه کم الرژی داری وباید مراقبت باشیم تو پاییز وزمستون  که خدایی نکرده ریه هات عفونت نکنه  گفت به خاطر اینکه زود به دنیا اومدی و تو هفته 37 متولد شدی یه کوچولو ریه هات آسیب پذیره..... بابا خیلی نگرانته هرچی میگم دکتر گفته فقط زمینه ش رو داره اما نمیشه آرومش کرد دیشب از فکر وخیال نتونسته  خوب بخوابه.  نازی بابایراضی

توی درمانگاه تا صدای گریه یه نینی  رو میشنیدی لب برمیچیدی که گریه کنی یا پا به پای اون گریه میکردی چرا شما اینطوری هستی؟

عزیزم محرم شروع شده وگاهی که تلویزیون سینه زنی رو نشون میده با تعجب نگاه میکنی گاهی هم گریت میگیره  اینم از حکایت دیگه گریه شما کلا انگار دست به نقدی تو گریه کردن هههخخ

هفته پیش این موقع دوستم ساغر جون اومده بود دیدنت اول که غریبگی کردی وگریه اما بعد چند دقیقه خودت رفتی سمتش وبهش خندیدی اووورررین باید مهمون نواز باشی

خوب فعلا قصه این یه هفته شما تموم شد تا بعد.

 

اینم چند تا عکس ازت تو این هفته :

پسرم خوشگل نشسته و منو نگاه میکنه  منم داشتم با خاله فاطمه صحبت میکردم که شما  گفتی (دد)

همه میگن از چشات شیطنت میباره . اینجا  تو خونه خاله پانیذ هستی و بهش میخندی .شیطونکدلغک

فقط تو ماشین که هستیم یه کم آرومی تازه اونم اگه سرحال باشی که مدام میخوای سرپا وایسی .اینجا پسرم چند دقیقه نشسته پشت فرمون جای بابایی .

 

امضا: مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)