ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

سال جدید و گزارش سفر

1394/2/7 19:39
314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

از آخرین پست وبلاگ ایلیا که مربوط به روزهای آخر سال گذشته میشد مدت زیادی میگذره و ما فرصت نکردیم یا تنبلی کردیم و یا کلن ایلیا نمیذاره !! ... خلاصه نشد دیگه البته ایلیا و مامان جونش یک ماهی رو شهرستان نزد خانواده مادری بودن و اونجا هم وبلاگ آپ نشد  و حالا کلی موضوع هست که میشه در موردش در این یه ماه و خورده ای نوشت که مهمترینش تولد یک سالگی ایلیاس که اونم ازش چند روزه میگذره و ما اونو گذاشتیم تا توی پست جداگانه و بلافاصله بعد این پست ارسالش کنیم .در ضمن لازمه تشکر کنیم از دوستان خوبمون که جویای حال ما و ایلیا شدن و اینکه چرا خبری ازمون نیست و همینطور تبریک گفتن تولد ایلیا رو . از همه سپاسگذاریم .

اینی که گفتم ایلیا نمیذاره تا حد زیادی هم درسته ها ... ایلیا توی  دوازده ماهگی و قبل یکسالگیش دیگه خودش به طور مستقل و بدون نیاز به کمک ، به راه افتاد این درست زمانی بود که در ایام نوروز در شهرستان بود و بعد این قضیه دیگه این آدم کوچولوی شیطون غیر قابل کنترل شد !!تشویق ... بهمین دلیل ساده ،دیگه رفتن سراغ لپ تاپ و اینترنت و این حرفا کار پیچیده و گاهن طاقت فرسائی شده ... بماند که خسارت کلی و جزئی به لپ تاپ و گوشی موبایل و تلفن منزل هم در متن این ماجرای راه افتادن ایلیا اتفاق افتادهخندونک (گوشی من پدر،  که فاتحش خونده شد و فعلن با گوشکوب قدیمی خودم  ارتباطاتم رو سامان میدم هرچند کاملن بی سرو سامان شده کچل )

بگذریم ... ما ایام پایانی تعطیلات رو و یک هفته بعدش رو در شهرستان بودیم و چند  روز قبل از تولد ایلیا یعنی25 ام برگشتیم خونه ... این چند تا عکس هم متعلق به همون روزاس و 13 بدر و دشت و کوه و اینجور جاها آرام

 

زیر درخت سیب خانه مادری 26 اسفند 93

روی کاپوت ماشین خاله در حاشیه کوهسار.27 اسفند 93

چسبیده به همون کوهسار ، همون روز !

در دامن طبیعت  ،13بدر 94

در دامن پدر !! همون 13 بدر 94

شکوفه های زیبای گیلاس ،همون روزا !

ایلیا خان (از بزرگان قبائل جنوب کشور!) ... منزل دائی کوچیکه .عیدانه

همون ایلیا خان در حال مذاکرات فشرده غیر هسته ای در مورد علت نرسیدن محموله های اجناسش با طرف خارجی!

همون ایلیا خان پس از پایان مکالماتشون با طرف خارجی ، احتمالن مذاکرات شکست خورده و ایشون نگران نتایج تحریمات و تجارتشونن چشمک

اینم خلاصه ای از سفر ما و ایلیا

تا بعد، پدر

 

پسندها (1)

نظرات (0)