ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

تولد یک زندگی

دور از خانه (قسمت اول)!

1393/3/23 21:29
126 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از حدود 26 روز دوری از خانه فرصتی شد تا دوباره پست جدیدی بزنیم .

ایلیای بابا فعلا به اتفاق مادرش در شهرستان تشریف دارن و در منزل پدربزرگ مادریش کنگر خورده لنگر انداخته !( البته شیر میخوره فقط). و باباش الان تنها و دور از اون و مادرش نشسته تا یه کمی از شازده پسرش بنویسه .

در حال حاضر که ایلیا نزدیک به دوماهگیش داره میشه و تغییرات محسوسی در قد و وزن پیدا کرده . آب و هوای شهرستان هم بهش ساخته البته به  مادرش بیشتر چشمک

راستی اونجا که بودم یه وبلاگ هم واسه پسر دائی ایلیا که اسمش آرین هست ترتیب دادیم تا یه کم قوم و خویش پیدا کنه پسرم تو فضای مجازی!

هنوز پسر بابا  ،بیشتر وقتش رو به خواب و خوردن شیر وبقیه وقتش رو  هم به  زور زدن و غر زدن و  گریه می پردازند اینه که فرصت کمی از وقتشون بیدار و ساکت تشریف دارن و به ما حال میدن. ولی خب من سرم به این حرفا نیست و گهگاه همچین ماچ و موچش میکنم که کلافه و عصبانی میشه خندونک. دیگه راهی هم واسه اعتراض نداره مگه مادر و پدربزرگ و اطرافیان که با اعتراض به من حالی میکنن که "بابا بچه رو کشتی ،اذیتش نکن "

خب چه کنم میچسبه ضمن اینکه پسر خودمه اختیارشو دارم .  جیگر باباشه

اتفاقا ایلیا اینجور وقتها واکنشها و ری اکشنهای جالب و جذابی بخودش میگیره با اینکه هنوز زوده واسش این حرفا ولی یه پا بازیگره واسه خودش جوجه من. برای  نمونه چند پلان از یک سکانس رو آماده کردم  که چند تا از عکساشو در این حالات برای سندیت حرفم میگذارم تا بقول یارو گفتنی فکر نکنید سندش موجود نیست !!

 سکانس داخلی ، بغل بابا

 

اینجا ایلیا تو بغل من تازه جا گرفته و خوشحاله >>>>  "چه خوبه آدم بغل باباش باشه فعلا اعتراضی ندارمزیبا"

 

یک ربع بعد ...نخیر انگار خیلی خوشحاله و صندلی راحتی گیر آورده !>>>> "آخیششش  چه کیفی داره بغل"

 

 

نیم ساعت بعد ! >>>>  "یه کم سفته صندلیم یرم پایین بهتره اگه ولم کنه این بابائهسکوت "

 

یک ساعت بعد >>>>" عجب گیری کردیم چار دست و پامو سفت گرفته ول نمیکنه آخه نمیگن من نوزادم هنوز ... عجب بابای زورگوئیه ..دیگه دارم قاتی میکنم!شاکی"

 

 

یک ساعت و نیم بعد >>>> " جون مادرت که مامان بزرگم باشه ولم کن بابا نخواستیم بذار بریم تو گهواره خودمون  ، انقدرم فشارم ندهگریه "

 

و آخر ماجرا بعد دوساعت تلاش خستگی ناپذیر! >>>>>  " آخییییش همه جام له شد بغل بابائه خسته... اصلا صندلی میخوام چیکار ..همین مدلی خیلی بیشتر حال میده ...هرکی هم هرچی میخواد بگه!!"

بعله دیگه  ایلیا فکر میکرد باباش عقب نشینی میکنه که البته آخرشم همین کارو کردم و زورش بهم چربید و زودم رفت سراغ یکی از مدلهای خوابیدنش رو زمین که خیلی حال میکنه باهاش... هرکار هم بکنی نمیتونی پاهاشو باز کنی زود جمع میکنه زیر بدنش.... اینجور وقتا هم بدجور دلم میخواد بغلش کنم و لهش کنم از زور خواستنی شدن !....ولی مادرش مانع میشه و ما هم مجبور میشم کنارش دراز بکشیم لحظات نفس به نفسش بدیم ...

خدا همه بچه هارو واسه مادروپدراشون نگه داره و اگه میشه همین قدی هم نگه داره !! آرام

تا بعد

 

امضاء : بابای ایلیا

 

پسندها (3)

نظرات (0)