ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

تولد یک زندگی

واکسن دوماهگی ایلیا

1393/3/26 19:06
134 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز ایلیای بابا ، دور از بابا دوماهه شد ! (شهرستان در کنار خانواده مادری).

خب فعلا باید بادوری اون و مامانش کنار بیام تا اونجا بهشون خوش بگذره. امروز ایلیا باید برای تزریق واکسنهای دوماهگیش به مرکز درمانی برده میشد. همسرم  از چند روز قبل در این مورد استرس داشت و کمی نگران بود هرچند حضورش در کنار خانواده و خواهراش که هرکدوم تجربه  این واکسن رو برای بچه ها دارن می تونست دلگرم کننده باشه و از کمک های اونها بهره ببره ولی خب بیشتر دوست داشت خودم کنارشون می بودم.... این خواست من هم بود .البته  همسرم اینو به گلایه ای دوستانه  به من گفت که الان که بهت نیاز دارم کنارم نیستی مثل یه دفعه دیگه.  گفتم کی؟ گفت وقت زایمان !!سوال

از دیشب در این مورد با هم صحبت میکردیم و سعی میکردم نگرانیهاشو درک کنم و بهش قوت قلب بدم چرا که هرچند این واکسن دوماهگی برای همه مادرها نگرانیهایی نسبت به نوزادشون بهمراه داره و طاقت درد و گریه های سوزناک بچشون رو ندارن  اما حادثه ساز نیست و با  رعایت مسائلی که بهشون گفته میشه و مراقبت 24 ساعت اول ، همه چی به خوشی سپری خواهد شد و فرزند دلبندشون در برابر بیمارهای خطرناک ایمنی پیدا میکنه.

ما هم این چیزارو به مامان ایلیا می گفتیم تا خاطرش آسوده تر بشه هرچند این چیزارو خودش میدونه ولی اینجور وقتها حرف زدن و دلگرمی دادن یک روش موثر روانشناسانس که اثربخش هم هست . همه ما در شرایط  نگران کننده اگر از طرف شخص مورد اعتماد یا احتراممون یا یکی از نزدیکان ، حرفهای آرام بخش و اطمینان ساز بشنویم استرس هامون کمتر میشه .

از صبح امروز هم که بیدار شدم  ذهن و دلم پیش اونها در شهرستان بود دوست داشتم بعنوان پدر کنار فرزند  و همسرم باشم بخصوص وقتیکه گریه های ایلیا رو بخاطرم میارم دلم یه جورایی میشه .(عاشق گریه هاشم!گیج) بعدشم پیگیری کردم تا همه چی به خوبی اتفاق بیفته - یه جور کنترل از راه دور !-هرچند که چون همراهی خانواده رو با خودش داشت نگرانی نداشتم ( خدا حفظشون کنه ) .

اونطوری که فهمیدم ایلیای بابا زیاد گریه و زاری نکرده شایدم اینو بخاطر دل من، مادر و خالش بهم گفتن ولی خب اقدامات پرستارانه اونا هم بی تاثیر نبوده مثل کمپرس سرد و دادن قطره و بستن پای بچه و گذاشتنش تو ننو و این طور کارا.

فعلا که مراقبتها ادامه داره و حال پسرم خوبه . امشب هم همسرم باید بیدار بمونه و مدام دمای بدن ایلیارو چک کنه که  بالا نره و اگر رفت با قداماتی پایین بیاردش . خلاصه که سخته دیگه . دستش درد نکنه .

موارد دقیق تر رو بعد  از بازگشت ، مامانش میاد می نویسه . اگر عکسی هم برام ارسال کنن که اضافه میکنم به وبلاگ .

 

امضا: پدر

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

بابای آرین
31 خرداد 93 10:27
سلام دائی جون خوبی البته تو الان کنار خودمون هستی ولی من دارم تو وبلاگ شما مینویسم راستی بابا وبابابزرگت دارن ول خرجی میکنن وکولر گازی میخرن خدارو شکر اگر قسمت بشه منو زن دائی وآرین اومدیم حالشو میبریم راستی قابل توجه بابای الیا دیروز خانوم بچه اینجا بودن از برگشتنی رفتیم واسه الیا استامینوفن گرفتیم قرار از امروز بهش بدن تا فردا بعد واکسنش خدای نکرده طب (تب) نکنه
باباو مامان ایلیا
پاسخ
سلام به دائی محترم ایلیا یکی دوتا غلط املائی داشتی که گرفتم (یکی به نفع من ) و اینکه چه کنیم دیگه پول داری و این حرفا! ولی بالاخره اگه خودمون طاقت گرما رو داریم ولی جوجمون که نداره اینه که باید وسائل رفاهیشو مهیا کنیم خوش بگذره بهش بابت همکاری و همراهی با همشیرتون در ایام دوری ما هم خیلی تشکر میشم