ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

تولد یک زندگی

ایلیا تو این دو هفته(محرم)

1393/8/15 19:04
129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان وبابا

بازم شما خوابی من فرصت کردم بیام برات بنویسم  از اول هفته میگم

هفته پبش نتونستم برات پست بذارم چون وایمکس(اینترنتمون) چند روز قطعی داشت و روزای دیگشم یه روز بود یه روز نبود و خلاصه اعصابی ازمون خورد کرد که بابا دیگه داشت رسما  جفت پا میرفت تو شکم ایرانسلیا تعجب

واسه همین من مطالبی که واسه اون هفتت نوشته بودم نتونستم ارسال کنم ولی چون نمیخوام چیزی جا بمونه به اونام یه اشاره میکنم .

 بخاطر محرم و ایام عزاداری گاه گداری میبردیمت بیرون .هیئت ها زیادی برای سینه زنی تو خیابونا بودن  وشما برای اولین بار اونا ها رو دیدی کلی اولش با علم و طبلهای کوچیک حال کردی هی نگاه میکردی وبا خودت حرف میزدی اما تا به اون طبلهای بزرگ میرسیدیم  بغض میکردی وهی روت رو اون ور میکردی اخه خیلی صداش بلنده ودل ادم میلرزه چه برسه به شما کوچولوی نازنازی (البته چندتا یی بیشتر دسته  نبردمت بیرون اخه تاسوعا عاشورا همش بارون میومد)

توی تلویزون هم که سینه زنی میدیدی  برات عجیب بودو هی تو روروئکت برمیگشتی ونگاه میکردی یا چنان نزدیک میشدی که مجبور بودم بکشمت عقب آرام

چهارشنبه  هفته ی پیش (بابا برات پست گذاشته) هم صبح برف اومدم  دوستم الهه خبرم کرد وگرنه نمیفهمیدم  بعدش  بهمراه بابا بردیمت بالا پشت بوم اونجا ازت عکس گرفتیم  زیاد متوجه نمیشدی  اخه من زیاد پوشونده بودمت  گفتم سرما نخوری ولی از پشت پنجره که خیلی با ذوق نگاه میکردی

وقتی توی روروئکت هستی خیلی با خودت حرف میزنی هی برای خودت بلغور میکنی دددبودددد وجیغ تازه سینی رو هم میکشی بیرون یه  بار کشییدیش بیرون منم یواش انداختمش زمین که صدا بده وشما چنان به گریه افتادی که از کارم پشیمون شدم عزیزم

امروز توی سوپت کدو سبز ریختم برای اولین بار ببینم میخوری  کلا تا الان که خوش غذا بودی تا تموم میشه به گریه میگفتی که چرا نمیدی بهم خدا کنه تا اخر همین طوری باشی

عاشق موزیآرام  لیمو شیرینم بهت دادم وسیب تا الان کم کم باید اب هویج وسیب بهت بدم البته اب سیب رو دو روزه بهت میدم اونم دوست داری تازه شاکی میشی وقتی تموم میشه

پوره سیب زمینی وهویج رو هم دوست داری ومیخوری البته زیاد بهت نمیدم کم درست میکنم همیشه چرا ؟ خودمم نمیدونم!!!!!

برات قلم گذاشتم تا عصارش رو تو سوپات بریزم چند بار که ریختم  خلیی دوست داشتی از کجا فهمیدم از نم نم کردنت وقت خوردن مثل خوردن موز هههخخخ  اما همین عصاره قلم باعث شد بدنت دون دون بزنه عصبانی

شیطونیات زیادتر شده . علاقه زیادی به چیزایی مثل سیم و لپ تاپ و سبد خالی داری  تعجب مثل اینجا که داری گازش میگیری! میدونم دندونات خارش داره عسیسم

تازگی ها هم میگی ما...ما صدام میزنی وقتی از کنارت حرکت میکنم محبت

به حالت چهار دست وپا میگیری و خودت رو هی نگاه میکنی  بعد نمیدونی چطوری حرکت کنی وزود خودت رو روی زمین میندازیقه قهه

داری وارد هشت  ماهگی میشی چقدر زود بزرگ شدی ایلیا گاهی دوست دارم برگردم به دو ماه اول زندگیت چرا ؟چون اون موقع ها درد زیاد داشتم و لذت اون دو ماه به دلم مونده

فعلا همینا رو که برات نوشتم ارسال کنم تا این ایرانسل دوباره بازی در نیاورده عصبانی

بوس بوس بوس

پسندها (2)

نظرات (1)

فاطمه & فائزه
30 آبان 93 12:43
سلام دوست عزیزم.ماشااااااللهشیطون بلامیای همو بلینکیم؟؟؟؟
باباو مامان ایلیا
پاسخ
سلام ممنونم بقول ندامون چرا که نه! لینکیدمتون