هفته اول ماه هشت
سلام عزیز مامانو بابا
یکشنبه هفته ای پیش شما وارد ماه هشت شدی بردمت مرکز بهداشت بعدم دکتر چون صدات گرفته بود و سینه ات خس خس میکرد با اینکه اصلا بیرون نرفته بودیم اما نمیدونم چرا اینطوری شدی خلاصه که دکی گفت یه کوچولو سینت خس خس میکنه وبهت اموکسی سیلین داد
اما از اول ماه هشتت خیلی از نظر اخلاقی بدخلق شدی وشبا بد میخوابی چند شبه من اصلا خواب ندارم هر نیم ساعتی بیدار میشی ونق میزنی بخصوص دیشب وپریشب نمیدونم دندونای بالات کی میخواد بیاد بیرون خیلی داری اذیت میشی نازنین مامان تو این عکس با اون دوتا مروارید پایینت داری میخندی قربونت بشم
وابستگیت به خودم خیلی بیشتر شده واین برای من شده دردسر نمیتونم از کنارت جم بخورم یا باخودم ببرمت یا تو روروئکت بزارم که زیادم نمیشه اون تو گذاشتت گناه داری خوب..حتی وقت نماز خوندنم ولم نمیکنی عاشق تسبیحی
حتی نمیذاری بیام واسه وبلاگت چیزی بنویسم تا چشت به لپ تاپ بیفته میخوای بچنگش بیاری . بابا هم که نمی رسه لااقل اون بنویسه برات
پریروز بهت آموزش چهار دست وپا دادم ماشااله از امروز راه افتادی مدام باید دونبالت بدوییم عاشق آشپز خونه ای ، چون من همیشه اونجام تو هم یاد گرفتی اولین جایی که میری اونجاست
اینجام چاردست و پایی داری دنبال یکی از اسباب بازیات میری و اونم داره در میره از دستت چون میدونه که نزدیکه
که بگیربش و خدمتش برسی
جدیدا دستت رو میگیری به من و بابا یا به مبلی بلند میشی از دیروز خیلی هم ذوق میکنی
قبلنا اصلا غریبگی نمیکردی اما از این ماه چرا ...آیییییییی اشک میریزی مثل جمعه که رفتیم خونه خالم اونجا تا پنج دقیقه گریه کردی بعدش همش دور برت رو نگاه میکردی تا بلاخره یخت باز شد.
دیگه خستم مامانی دیر وقته . بوس بوس تابعد.