ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

تولد یک زندگی

یه شیطون بهم ریز!

1393/12/9 15:57
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان و بابا

خیلی وقته برات مطلبی نذاشتم آخه شما خیلی وقتم رو پر کردی و شب هم تا تو میخوابی میتونم به بقیه کارام برسم ،

از شیطونیات اگه بخوام بگم که اصلا  اینجا نمیشه گنجوندش خخخخ اما نه یه کوچولو  میگم دونی چقدر جوجه شیطونی بودی بله

اول از همه همیشه دنبالمی  و تو اشپز خونه دیگه بدتر، در کابینتا رو باز میکنی میگم" ایلیا دست نه" بهم نگاه میکنی میگی  نه اما به کارت ادامه میدی  اما اگه اخمم رو ببینی عقب گرد میکنی و دنده عقب میری با روروئکت ، برای همین منم تمام کابینتا رو با کش یا پارچه میبندم تا خودم راحت باشم اگه نبودم استرس خراب کاری تو رو نداشته باشم

اما اجاق گاز شده طبل شما و آینه ات، یا با دستای ناز کوچولوت میزنی تا صدا بده یا میری خودت رو نگاه میکنی بعد وقتی خودت رو توش دیدی بوس میکنی  عزیزم

اما میز نهار خوری که همیشه خدا زیرشی !! هی سرت میخوره بهش اما بازم کار خودت رو میکنی و میری دست به سبد کنار میز میزنی که من با صندلی جلوش رو گرفتن که شما دست نزنی  امااااااا شما از زیر میز خودت رو بهش میرسونی ولی منم دوتا صندلی میزارم تا شما دستت به روغن و وسایل  دیگه نزنی  ای از دست شما

سطله زباله که همیشه خدا جلوش صندلی هست اما اگه ما غفلت کنیم مدام بهش ضربه میزنی یا با نایلون توش درگیری  اخ اخ اخ امان از روزی که بابا ببینه دیگه هیچی ؟؟؟؟؟؟؟؟ برت میداره و دستات  رو میشونه میبرتت بیرون از اشپز خونه ومنم دعوا میکنه که چرا میزارم بیای  .... منه بیگناهی!!

از اشپز خونه بیایم بیرون بریم تو اتاقت . هیچی  دیگه چشمت روز بد  نبیته من نباشم و شما تنها  ،تمام لباسات رو از تو دراورت  در میاری میریز بیرون  بعد نگاهم میکنی توش رو چیزی جا نمونده باشه  اسباب بازی هات همه ریخته بیرون از سبدش و اگه سجاده من دم دستت باشه  اون وسایل رو ول میکنی میجسبی به چادرم با همون بازی میکنی حتی بعضی وقتا توش گیر میکنی و صدای آژیرت به گوش میرسه که گیر کردی توش خخخ

اینجا یه نمونه از خرابکاریاتو عکس گرفتم

در کمد دیواری هم باز باشه با همون بازی میکنی تا نیم ساعت الا یک ساعت  کلا در گیر باهش، مدام میبندیش و پشتش گیر میکنی و باز آژیر بنفش که گیر کردی خخخخ

فعلا ایناها یادم مونده از شیطونیهات

اما چیزایی که یاد گرفتی:

تا صدای آهنگی رو میشنوی شروع میکنی نای نای کردن جالبه با هر آهنگی که باهشه  حتی شده وقتی داشتی میخوابیدی صدا آهنگ شنیدی دستت رو بالا آوردی و تکونش دادی عزیز مامان

برای لوس  کردن خودت هی صدام میزنی مامانیییی خخخ

تا چیزی رو بر میداشتی میگفتم  بیا بده مامان  .بده رو یاد گرفتی  یا بریم  دردر  هی میگی بیم دد

(قابل توجه دایی جون :پسمل من تا میگی دایی میگه عیی خندونک یا میگی علی میگه دیی خندهخخخ حال کن داداشی بغل)

و اما از همه مهمتر راه رفتن شماست که دیگه به سلامتی میخوای بیشتر خرابکار بشی ههههه

خودت به ما یا اجسام اطرافت دست میگیری و بلند میشه و راه میری از  هشتم اسفند(یادداشت کردم تاریخشو)

خبر خیلی مهم اینکه بابایی  و مامانی عزیز(بابا و مامان من )بهمراه خاله جونت دارن امروز و فردا میان پیشمون...واسه همین مامان انقدر خوشحاله که نگو بوسمحبت

 خوب بسه دیگه مامانی شما بیدار شدی و داری بهانه میگیری  بوس

امضا: مامان

 

پسندها (1)

نظرات (1)

فاطمه & فائزه
17 اسفند 93 8:15
اووووخی ای جانآفرین گلم که دیگه راه افتادیبیایین پیشمون
باباو مامان ایلیا
پاسخ
سلام خواهرای مهربون ممنون حتما