رفتن ایلیا به سفر
سلام . امشب واسه بابا شب سختیه ...چون امروز کوچولوی شیطون من بهمراه مادر و خانواده مادری راهی سفر شدن ...سفر به شهر مادری ایلیا. من هم بدلیل نگهداری از مادربزرگ ایلیا(مادرم) نتونستم پسرمو همراهی کنم . کوچولوی بابا قراره آخرین روزای سال رو دور از باباش و در کنار مادر و خانواده مادری بگذرونه ...مطمئنم اونجا بهش خوش میگذره و همه خانواده مادری منجلمه خاله ها و دائی ها ش اونو دوست دارن و حسابی بهش توجه میکنن... از این بابت واسه پسرم خوشحالم ...ولی دیدن جای خالیش (بخصوص روی اون روروئک کوچیکش با بوقی که براش درست کرده بودم و خوبم صداشو درمیاورد ) و سکوت خونه بدون حضورش برام سخته . مامان بزرگ و پدربزرگش(پدری) هم از نبودنش دمق و غمیگنن و بقول مامانم ، انگار با رفتنش شادی و خنده هم رفته.
همونطور که تو پست قبلی مامان ایلیا نوشته بود مامان بزرگ و بابابزرگ ایلیا (مادری) قرار بود بیان پیش ما ... اونا یه هفته ای پیش ما بودن و با حضورشون فضای شاد و مفرحی برای ما و ایلیا فراهم شد . شیطونیا و سرعت انتقال ایلیا در یادگیری کلمه ها (هرچند نامفهوم ) و تقلید از حرکات و کارای اطرافیان , حسابی این مدت همه مارو بوجد میاورد و غرق شادی و لذت میکرد .
تا چند روز دیگه ایلیا وارد دوازدهمین ماه زندگیش میشه . منم فقط از راه دور میتونم واسه دلبندم دعا کنم و آرزو کنم با مامان و خانواده مادری به سلامت برسن به مقصد و بعدشم بهش خوش بگذره و شادمان باشه . امین
تا بعد.