ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

تولد یک زندگی

ایلیا تو هفته ای که گذشت

سلام کوچولوی مامان وبابا الان شما خوابی  ومن وقت کردم برات بنویسم  از روز واکسن برات مینویسم که شما آقا بودی وخوب تحمل کردی اما خب من استرس داشتم وشبش از ترس  اینکه تب نکنی بیدار بودم خدا رو شکر شما تب نکردی اما خوب شب قبلش هم به خاطر مادربزرگت (مادر بابایی ) که حالشون بد بود نخوابیدم  بابا هم نخوابید طفلی این روزا زیاد استرس داره وخستگی زیاد تو چهرش نمایانه اینم عکست تو مرکز بهداشت اخی چشات پف داره اخه از خواب بیدارت کردیم امروز بردیمت حموم چه پسمل خوبی دارم وقتی میبریمت حموم آب رو خیلی دوست داری همچین لم میدی تو وانت  قربونت برم فقط بعضی وقتا موقع سر شستن نق میرنی اونم تقصیر باباست بد میگیرتت&...
3 شهريور 1393

پایان چهارماهگی

امروز 25 مرداد آخرین روز چهارماهگی  ایلیا و ورودش به ماه پنجم زندگیشه . کوچولوی دوست داشتنی مامان و بابا ، به سرعت در حال طی کردن روزها و بزرگ شدنه . میگن در آغاز هر ماه از زندگی ، چیز جدیدی به حرکات یا گفتار شیرخواران  افزوده میشه. اینکه تا چه حد این موضوع منشا علمی داره یا نه به کنار ، شاید تجربی بشه اینو فهمید اگه پدر و مادر به کارهای کودک شیرخوارشون با دقت توجه کنن. واسه ایلیا که اینطور به نظر میاد که اصوات جدیدی در حال تولید کردنه و حالا از فردا باید بیشتر بریم تو نخش تا ببینیم چه کاره جدیدی انجام میده . از شیرینی این روزا و شیرین کاریا که دیگه گفتن نداره . چیز مهمتری واسه والدین تازه کودک، غیر سروکله زدن با کودکشون در ا...
25 مرداد 1393

بازگشت به خانه

سلام سلام صد تا سلام  بلاخره من وپسری از سفر قندهار برگشتیم  بههههههه چه سفری بود به ما که خوشش گذشت . از اولش بگم که وقتی تو راه بودیم  با  اس به همه (دایی ها و خاله ها  و غیره ) خبر دادم ورودت رو  که مضمونش این بود : به یمن ورود ایلیا به شهر ، کوچه را چراغانی ، حیاط را شسته وفرش قرمز را پهن کنید که جیگر طلای شما وارد میشود  !      ستاد استقبال  مشتاقان ایلیا  فقط یادمون رفت از اون لحظه عکس بگیریم روزها پی درپی گذشت تا به روز  واکسن دو ماهگیت رسید   که اون روز همه مطالب رو توی یه کاغذ نوشتم که وقتی رسیدم برات بذارم اما خوب اون مطلب زیاده و ...
20 مرداد 1393

ایلیا ودرخت سیب

سلام . بالاخره بعد از حدود دو ماه و نیم دوری  ایلیا و مامانش ، هردو به سلامتی به خونه برگشتن . حالا شازده پسر بابا در عنفوان شیرخوارگی ! حدود 5/300 گرم وزن پیدا کرده. توی این یک هفته ای که از اومدنشون میگذره مجالی واسه بروز کردن مطالب وبلاگ نبود چون  ما سه نفر بیشتر مشغول خودمون بودیم البته مشغول اون یه نفر نیمه ! ... خب بالاخره بعد این مدت طولانی ،تغییرات آب و هوائی حسابی روی ایلیا و مادرش تاثیر گذاشته بود ( بالاخص  مامانش!) و بهمین خاطر قبل اینکه وبلاگ" آپ تو دیت" بشه لازم بود مامان ایلیا و ایلیا "آپ تو دیت" بشن ! واسه این پست فعلا بجای یک مطلب روزانه ( به روز)، قصد دارم یه کمی به عقب برگردم و از دا...
20 مرداد 1393

وقت حمومه آقا پسر دردونه

شالاپ شالاپ شالاپ  ... سلام! بعله دیگه اگه یه وقتائی آدم بزرگا باید برای تمیز شدن برن حموم و خودشوئی کنن  آدم کوچولو ها هم ( منظورم لی لی پوتیا نیست! ) باید تشریف برده بشن حموم و دیگرشوئی بشن تا شیرین تر شن و بشه همچین گازگازشون کرد !! ایلیای ما هم از همون آدم کوچولوهاس که گاه گاه  مامانشون میبرنشون حموم  واسه شستشو . این چندتا عکسی که می بینین   پس از خروج از حموم و حوله پیچ  شده ازش گرفته شده . متاسفانه عکسی از عملیات شستشوی داخل حموم ومراحل شستشوی این پسر خوشگله موجود نیست . ولی در نظر دارم در آینده  نچندان دور مراحل کامل شستشو و استحمام یه فقره آدم کوچولو رو به طور جامع و مانع ، به شکل تص...
31 تير 1393

سه ماهگی تو و درد دلای بابا

امروز 25 تیره و من دور از تو و مامان روزهارو میگذرونم پسرکم . حالا تو سه ماهه شدی یعنی نهال وجودت ، 90 روزه که  رشد کرده  و داره بزرگ میشه تا به امید خدا روزی درخت تنومندی بشه و بابا بتونه بهش تکیه کنه.   عزیز دلبندم این روزها که تو و مامان کنارم نیستی ،غیر دلتنگیهای گاه و بیگاه ، بابا روزهای سختی رو تجربه کرده .  بابا این چند روز باید  بیشتر از قبل مراقب بابابزرگ و مامان بزرگت باشه . بابابزرگت چند روزی رو بیمارستان بود دکترا جراحیش کردن تا خوب بشه و برگرده خونه و مامان بزرگت هم مثل همیشه روی تخت خواب کوچیکش دراز کشیده و با چشمهای بی رمق و کم فروغش روزهای سخت کهنسالی و مریضی رو سپری میکنه . دل بابا گاهی خی...
25 تير 1393

دور از خانه (قسمت دوم)!

بعد از مدت نزدیک به یکماه دوری از همسر و جوجه کوچولوی خودم ، دیگه  حجم دلتنگی های ما زیادی قلمبه شده بود واسه همین هم عزم سفر کردیم و رفتیم کنار اهل و عیال .البته مناسبتی هم سبب ساز این حرکت ما شد که همانا فرارسیدن سالگرد ازدواجمون بود .( بادا بادا مبارک و از این حرفا ) جیگر بابا توی این مدت یکماهه که ندیده بودمش تا حد مناسبی وزن گرفته و حدود 4.5 کیلو شده و نازتر هم شده . ایلیا تا یک هفته دیگه سه ماهش تموم میشه . یک هفته ای کنارشون موندم و دوباره برگشتم خونه . بنابراین هنوز ایلیا و مامانش خونه باباجون مامانشه ! جوجه دوماه و نیمه من هنوز بیشتر وقتش به خوردن و گریه کردن میگذره .اگه زور زدن رو هم بهش اضافی کنین دیگه وقت اضافی ندا...
17 تير 1393

ایلیا در سفر

یکماه و نیم قبل که به اتفاق  ایلیا و مامانش رفتیم شهرستان پیش مامان وبابابزرگش ، سفری به مشهد و شهرهای اطرافش داشتیم  فرصتی شد تا سری هم به آرامگاه حکیم طوس ،فردوسی بزرگ بزنیم . عکسای این سفر پیش همسرم بود . توی این عکس ایلیا و مامانش داخل مقبره فردوسی حضور دارن و ایلیا تو بغل مامانش گیج خوابه و لالا کرده اینم یه عکس نزدیکتر ازش که همچنان تو آغوش  مامانش گرفتم البته اینجا اونجا نیس ! اینجا شاندیزه . اینم یه عکس مرتبط با طبیعت گردی ما که ایلیای بابا هم کنارمون بود . یه چای آتیشی در منطقه خوش آب و هوا   امضا: پدر ...
17 تير 1393

واکسن دوماهگی ایلیا

دیروز ایلیای بابا ، دور از بابا دوماهه شد ! (شهرستان در کنار خانواده مادری). خب فعلا باید بادوری اون و مامانش کنار بیام تا اونجا بهشون خوش بگذره. امروز ایلیا باید برای تزریق واکسنهای دوماهگیش به مرکز درمانی برده میشد. همسرم  از چند روز قبل در این مورد استرس داشت و کمی نگران بود هرچند حضورش در کنار خانواده و خواهراش که هرکدوم تجربه  این واکسن رو برای بچه ها دارن می تونست دلگرم کننده باشه و از کمک های اونها بهره ببره ولی خب بیشتر دوست داشت خودم کنارشون می بودم.... این خواست من هم بود .البته  همسرم اینو به گلایه ای دوستانه  به من گفت که الان که بهت نیاز دارم کنارم نیستی مثل یه دفعه دیگه.  گفتم کی؟ گفت وقت زایمان !! ...
26 خرداد 1393