ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

تولد یک زندگی

اولین تلاشها برای ایستادن

1393/9/4 21:50
181 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان وبابا

اوی که امروز شما چقدر منو بابا رو خوشحال کردی  چرا؟اجازه

 چون شما بعد از چند وقت آموزش مامان، به دست دست کردن دیروزخودت داشتی بازی میکردی دیدم داری هی دستات رو باز میکنی ومیکوبی به هم بعد گفتم دست دست شروع کردی به ادامه دادنش کلی ذوق کردم خندونکتشویق

الانم تا میگم دست دسی شروع میکنی ببین

اما بازم امروز یکی دیگه از توانایی هات رو بهمون نشون دادی کنار مبل یه متکا گذاشته بودم تا دستت به مودم نت نرسه که دیدم از من زرنگ تر شمایی به متکا دست گرفتی وخودت رو بهش رسوندی کلی هم ذوق کردی هی به ریش منو بابا خندیدی عجبشاکی

موقع نهار هم وقتی بهت سوپ دادم یه دفع خود به خودت خوابت  برد ههههخخخ این اولین باره که شما بی دردسر خودت میخوابی

موقع نماز مغرب من شما رو خوابوندم اما مثل همیشه بابا بزرگت(پدر بابایی) شما رو بیدار کرد وشما بد خواب شدی وکلی نق نق کردی من کار داشتم ونمیتونستم کنارت باشم بابا هم بعد از وضوی مامان بزرگ اومد کنارت اما شما منو میخواستی اخرشم مجبور شدم تو خونه، آغوشی ببندم ویک ساعتو نیم تا دو ساعت تو اغوشی بغل من بودی و منم کارامو میکردم الان دیگه خیلی کمروشونم درد میکنه ...چرا کسی مامانو درک نمیکنه خطا گریههههههه

الان بهت یه سیم دادیم تا من برات بنویسم ،بابا هم به کارا برسه الان چهره منو بابا اینطوری خواب آلودهخواب آلود

برم به کارام برسم بوس مامان

 

پسندها (1)

نظرات (0)